دوستان! سلام
این بار با غزلی از خودم در حال و هوای وطن بزرگم (ایران، افغانستان و تاجیکستان) میهمانِ دیدگانِ شمایم.این غزل، حاصلِ اندوهِ اینروزهای من است بر جداییِ این وطنِ چند تکّه شده ی یگانه. مثلاً سمرقند و بخارا، دو شهرِ تاریخیِ و پارسی زبانِ ما، پس از انحلالِ شوروی، ناجوانمردانه و نابخردانه و با بی کفایتی و بی تدبیریِ اهلِ معامله، به ازبک ها سپرده شد.از این دست سخن زیاد است... بگذریم.امّا به جز شعرِ خودم، دو غزلِ دیگر را نیز به مناسبت دهه ی مبارک فجر در اینجا می خوانید؛ یکی از پدرم محمّد علی عجمی و دیگری از رحمت نذری که هردو از شاعرانِ خوش طبعِ تاجیکند. این شما و این شعرها:
1
وطنم کجاست ای نقشه؟ دوشنبه یا سمرقند؟
وطنِ یگانه با چند شناسنامه تا چند؟
ستمی که من کشیدم، نشِنیدم و ندیدم
که کسی کند به خویش و پدری کند به فرزند
پدرا! چرا غریبانه مرا زِ خویش راندی؟!
پدرا! چگونه طفلانِ تو را زِ تو گرفتند؟!
چه خریده ای غریبیّ، به بهای خودفریبیّ،
به بهانه ی نجیبیّ، به هزار و اَند ترفند؟
نه همیشه نیل نیل است... تو طفلِ الکنت را،
به چه دایه داده ای؟ از چه کسی شنیده ای پند؟!
مپَسَند سُنقُرا جوجَگَکانِ زخمی ات را
به هوای دانه در دام و به طمعِ دُنبه در بند
تو جزیره بودی از بینِ دو رود تا فرارود
تو فراخ بودی از ساحلِ کرخه تا به هِلمَند
اَرَسَت چرا نَزارَد؟ که زِ ابر خون ببارد،
که بِدین نَمَط بیارَد، برِسانَدَش به اروند
نه که بی رگ است پامیر و رگش تهی ست از خون
نه که خامُش است و بی کینه که یخ زده دماوند
به امیدِ دیدنِ خاطره های مِه گرفتَه ست
که سَرَک کشیده البرز و سَرَک کشیده الوند
چه نسیمِ داغ و تلخی! زِ دمشق یا زِ بلخی؟!
به کجا رسیده نوروز و که دود کرده اسپند...؟!
رستم عجمی
*چند توضیح:
- در بیتِ ششم، سُنقُر نوعی شاهین است و مصراعِ دوّم، تضمینکی ست از یکی از بیت های ترجیع بندِ معروفِ حضرتِ سعدی(بنشینم و صبر پیش گیرم/دنباله ی کارِ خویش گیرم): تا چند به شوقِ دانه در دام؟/تا چند به طمعِ دُنبه دربند؟!
- در بیتِ هفتم، بینِ دو رود یا میان رودان، منطقه ای از سرزمینِ کهنِ ماست که بین دو رودِ دجله و فرات قرار دارد و بعدها اعراب آن را بین النّهرین نامیدند.فرارود نیز همانی ست که تازیان ماوراء النّهر نامیده اندش و جایی شاملِ شمالِ افغانستانِ امروز و جنوبِ تاجیکستانِ امروز و شمالِ غربیِ ایرانِ امروز و بخش هایی از ازبکستانِ امروز می شده.هِلمند نیز همان رودِ هیرمند است که از بلوچستانِ افغانستان به سوی سیستانِ ایران جاری ست و هموطنانِ افغانِ ما به این نام می خوانندش.
2
تفسیرِ نمازِ شب، شد قصّه ی گیسویت
پیچید چو عطرِ گل در شهر هیاهویت
در باد سواری هست، آوازه ی یاری هست
محرابِ دعای ما شد قبله ی ابرویت
ای دوست! کجایی تو؟ داغیم برایِ تو
بگذار به رقص آییم با دف دف و هوهویت
دیروز اگر بگذشت، بگذار که بگذاریم
امروز کنارِ خُم سَر بر سَرِ زانویت
کِشت و ثمری باید، چشمانِ تَری باید
ای دل! دلِ بی حاصل! کو سنگ و ترازویت؟!
آیینه ی حیرانیم، اندوهِ پریشانیم
تفسیرِ نمازِ شب، شد قصّه ی گیسویت
محمّد علی عجمی
3
درمزاری به نامِ آزادی،
سَرو دارد خرامِ آزادی
گنبدِ زرنشانِ آن رخشان
آفتابی ست بامِ آزادی
در هوای بلندِ آن مانده
تا قیامت، قیامِ آزادی
بر دَرَش رویِ خویش می مالَم
تا رسم بر سلامِ آزادی
آید از آیه های دیوارش
در نگاهم پیامِ آزادی
سوی من آه می کشد سنگین
گور سنگِ رُخامِ آزادی
از دلِ خویش بشنوم خاموش
ضربِ قلبِ امامِ آزادی
رحمت نذری
لینک ثابت
نوشته شده در ساعت 20:54 توسط رستم عجمی
|